جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

بر آستان جانان

ماه تابانم تویی تو،یار خوبانم تویی تو

            آنان که چون من بی پر و پروانه عشقند جز در حرم جانان پرواز نخواهند کرد گر کشت مرا غمزه غمازش زنهار تا خونم از آن غمزه غماز نخواهند     عسلکم،خوشگلکم،جانانم   الان می خواستم آماده بشم چندتا از بی نهایت شیرین کاریهاتو بنویسم که دیدم صدای پا می آید.. بله بله ما دلبر مامان بیدار شده بودی اومدی پیش من..آخه اینقدر باهوشی می دونی وقتی چشماتو باز کنی من نباشم باید بیایی توی اتاق رایانه...بغلت کردم نازتو کشیدم شیر واست آوردم الان هم روی تخت هستی و داری شیر می خوری اینقدر که دوست داری روی صندلی جلوی رایانه بشینی به قول خودت ...
31 شهريور 1391

شاه خوبان

      آنچه من در عشق جانان کمترین چیزها جان یافتم چون به پیدایی بدیدم روی دوست صد هزاران راز پنهان یافتم باقلوا خانوم،زولبیا خانوم،جانان خانوم مگه تو عمر من نیستی؟ مگه نو جیگر من نیستی؟ مگه تو همه کس من نیستی؟ مگه تو شیطون خانوم و زرنگ خانوم من نیستی؟ وقتی می ریم خونه بابابزرگ،خاله و بابابزرگ را اسیر می کنی!!!!!!!!!!! همش دنبال بابابزرگ راه می افتی شلوارشو میگیری و هی هی باباب می کنی..از بابابزرگ می خواهی بغلت کنه ببرت سر آیفون یا یخچال...یا میری سر وسیله های روی میزش... وقتی بابابزرگ میره بیرون گریه میکنی...بلا طلا شبها که بابابزرگ نمی تونه زودتر از تو بخوابه...آخه ...
31 شهريور 1391

جومه نارنجی،رخساره نارنجی

            می خواستم هیچی ننویسم و این عکسها بدون شرح باشه..اما مگه میشه اخه دردت تو چشام ننویسم قربونه اون صورت قشنگت برم..ننویسم فدای اون پاهای توپولیت بشم مگه می تونم ننویسم دور اون دستهای خوش ترکب و گوش آلودت بگردم عاشقتم..عاشقتم   ...
31 شهريور 1391

از شکفتن تا یک سالگی

قشنگترینم،نفسم،مونسم،انیسم خوشحالی بابایی و من از بودن تو حد و اندازه نداره و ما تو را تا بی نهایت ،تا بیکران ها دوست داریم و خواهیم داشت..نه فقط ما که همه مهمانهای حاضر در تولدت و همه اقوام پدریت تو را دوست دارند و برای جشن یک سالگی تو نه فقط ما که همه فرشته های آسمون هم جشن گرفته بودند... فرشته ها اون بالا بالا ها ،توی یک قصر بزرگ که از ابرها ساخته شده،یک مهمونی بزرگ واست گرفته بودند..خدا،مامان بزرگ فخری و عزیز  رو هم دعوت کرده بودند   ..یک کیک بزرگ از خامه و شکلات های خوشمزه درست کردند بودند و روشو با خوشمزه ترین میوها پوشونده بودند   .به جای شمع خورشید خانوم را گذاشته بودند و ...
30 شهريور 1391

جشن تولد جانان-میهمانان

دختر خوبم دلم می خواست که همه مردم شهر را واسه تولدت دعوت کنم اما خوب این فکر شدنی نبود..و چون از فامیل بابایی هم دور هستیم فقط از فامیل مامانی دعوت کردیم … .  بابا بزرگ و خاله،خانواده عمو جعفر،خانواده عمو مصطفی،خانواده عمو همایون،خانواده آقا فرهاد ، حاج خانم و دوست خاله مهتاب پریسا جون                               ...
30 شهريور 1391
1